شیشه
زوج جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کرده بودن.روز اول بعد از صرف صبحانه
زن متوجه شد که همسایه در حال آویزان کردن رختهای شسته هستش.نگاهی کرد و برگشت به شوهره گفت :
زن همسایه لباسهارا تمیز نمیشوید شاید هم نمیداند چطور لباس بشوید فکر کنم باید پودر لباسشویی دیگری بخرد .مرد هم نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هر بار که زن همسایه لباسهایش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرفها را تکرار میکردتا اینکه حدود یه ماه بعد زن جوان از دیدن رختای تمیز که
روی بند آویزان شده بودن تعجب کرد وبه همسرش گفت: نه بابا مثل اینکه یاد گرفته چطور لباس رو بشوره موندم که کی بهش یاد داده.
مرد:نه عزیزم من امروز صبح زودتر پا شدمو پنجره ها رو تمیز کردم.